وبلاگ شخصی جابر جعفری

وبلاگ شخصی جابر جعفری

سلام بازدید کننده گرامی به وبلاگ شخصی جابر جعفری خوش آمدید این وبلاگ جهت انتشار پستهای شخصی اینجانب با موضوعات متنوع و گاها انتشار مهمترین رویدادهای زادگاهم شهر کارچان ایجاد گردیده است قبلا از حسن توجه شما کمال تشکر را دارم
وبلاگ شخصی جابر جعفری

وبلاگ شخصی جابر جعفری

سلام بازدید کننده گرامی به وبلاگ شخصی جابر جعفری خوش آمدید این وبلاگ جهت انتشار پستهای شخصی اینجانب با موضوعات متنوع و گاها انتشار مهمترین رویدادهای زادگاهم شهر کارچان ایجاد گردیده است قبلا از حسن توجه شما کمال تشکر را دارم

دلنوشته امروز بیست و چهارم آذر 1394 بیچاره پاییز

بیچاره پاییز ...

بیچاره پاییز ...
دستش نمک ندارد!
این همه باران به آدم ها می بخشد اما
همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او می زنند ...
خودمانیم ...
تقصیر خودش است؛
بلد نیست مثل «بهار» خودگیر باشد
تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه
سال تحویلی را هدیه دهد!
سیاست «تابستان» را هم ندارد که
در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد
ولی از پشت خنجری سوزناک بزند ...
بیچاره ...
بخت و اقبالِ «زمستان» هم نصیبش نشده که
با تمام سردی و بی تفاوتی اش این همه خواهان داشته باشد!
او «پاییز» است رو راست و بخشنده!
ساده دل فکر می کند اگر تمام داشته هایش را
زیر پای آدم ها بریزد، روزی ... جایی ... لحظه ای ...
از خوبی هایش یاد می کنند!
خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را
به پای محبتش نمی گذارند …
عادت آدم ها همین است …!
یکی به این پاییز بگوید آدم ها یادشان می رود که
تو رسم عاشقی را یادشان داده ای!
دست در دست معشوق
پا بر روی برگ هایت می گذارند و می گذرند
تنها یادگاری که برایت می ماند ...
«صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست» ...!
ناراحت نباش پاییز!
این مردم سال هاست به هوای بارانی می گویند … خراب!

زنان باید به چه مردانی اعتماد نکنند

با سلام خدمت شما بازدیدکننده گرامی یکی از سوالات رایج در ذهن خانومها چه خانومهای متاهل و چه در آستانه ازدواج اینست:که یک مرد خوب باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا بتوان در زندگی به او تکیه کرد.من به گونه ای دیگر این سوال را مطرح کرده و بدان پاسخ خواهم داد.یک مرد خوب و ایده آل باید کدام ویژگیهای رفتاری و  خصلتهای ناپسند را نداشته باشد تا بتوان در زندگی به او تکیه کرد.مشاهده میفرمایید که نداشتن ویژگیهای بد در هر انسانی چه مرد چه زن سبب دور شدن از خصلتهای بد اخلاقی و به دنبال آن کسب اخلاق نیکو میگردد.پس خانومها محترم توجه داشته باشند به مردانی که ده ویژگی زیر را دارا هستند اعتماد نکرده و از آنها دوری کنند.

۱٫ بازی کننده
این مرد دوست دارد با عشق بازی کند. از نظر او همه چیز از جمله شما بازی هستید. اگر او در تمام اوقات با احساسات شما بازی می کند ، این مرد غیر قابل پیش بینی
و غیر قابل اعتماد است.

۲٫ بی اعتماد
اگر شما مردی را یافته اید که به طور مداوم از همه کارهای شما کوه می سازد ، اصلا به شما اعتماد ندارد ، همیشه کاری می کند که شما احساسات خود را نشان ندهید
تا همه چیز بر وفق مراد خودش باشد.

۳٫ پول پرست
مردی که فقط در فکر پول شماست. عشق شما برای او مفهومی ندارد. او از شما درباره موضوعات شخصی از جمله موقعیت مالی تان زیاد سوال می پرسد. انتظار دارد همیشه
برای او هدیه خریداری کرده و پول خود را برای وی خرج کنید.

۴٫ زن باز
مردی زن باز است که نمی تواند به یک نفر وفادار باشد حتی اگر بخواهد و مرتب با دختران جدیدی آشنا می شود. اگر این مرد مرتب به شما خیانت کند شکی نیست که شما
با یک مرد زن باز رو به رو شده اید.

۵٫ متجاوز
بدرفتاری چه از لحاظ زبانی وچه فیزیکی قابل تحمل نیست. شما حق دارید که از او توقع احترام به خود را داشته باشید. هیچ توجیحی وجود ندارد که او با شما بدزبانی
و بدرفتاری کند. دور این مرد را باید خط بکشید.

۶٫ ترسو و بزدل
مرد سست عنصری که از داشتن یک رابطه جدی سر باز زده و می هراسد. او مرتب بر ضد ازدواج و روابط جدی حرف زده و یا وقتی شما در مورد آینده با وی حرف می زنید موضوع
صحبت را عوض می کند.

۷٫ خود پسند
آیا او از آن دسته مردانی است که بیش از شما خرید می کند؟ او مرتب از سر و وضع شما شکایت می کند؟ آیا او مرتب ظاهرش را در آینه و حتی بر روی قاشق چک می کند؟
خب اگر به تمام این سوالات جواب آری داده اید، ممکن است شما با مردی خود پسند رو به رو شده باشید. این مرد در بلند مدت این احساس را به شما می دهد که گویی با
یکی از دوستان دختر خود طرف هستید.

۸٫ همیشه من درست می گویم!
این مرد مرتب سعی می کند شما را سر کوب کرده و نشان دهد که او همیشه بهتر از شماست.او با شما مانند یک کودک نوپا رفتار می کند. مگر اینکه شما به دنبال یک پدر
باشید وگرنه باید به این مرد که مرتب می گوید من درست می گویم جواب رد بدهید.

۹٫ منحرف جنسی
این مرد به هیچ چیز جز صمیمیت جنسی و فیزیکی نمی تواند نگاه کند و به شما تنها به عنوان یک ابزار جنسی می نگرد.

۱۰٫ پسر کوچولوی مامان!
این مردی است که مادرش تمام دنیای او را شکل می دهد. او همیشه تنها با مادرش مشورت می کند ، به نظر بامزه می رسد نه؟ ولی شما به دنبال ارتباط با یک فرد بالغ
هستید نه پسر کوچولوی همیشگی مامان !
همیشه به خاطر داشته باشید تمام افراد دنیا اشخاص خوبی محسوب نمی شوند. یک ارتباط بد می تواند سالهای زیادی از عمرتان را هدر دهد . بنابراین چشمان خود را در
انتخاب مرد شایسته خوب باز کنید.

زندگی مورچه ها چه درسهایی به انسان میآموزد


 درسهای بزرگی که می توان از مورچه ها آموخت


مورچه ها را در نظر بگیرید. آیا باور می کنید که این موجودات کوچک می توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟ از رفتار مورچه ها می توانیم
چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می کنند.

درس اول: مورچه ها هیچوقت تسلیم نمی شوند. آیا متوجه شده اید که چطور مورچه ها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را در راه یک مورچه
قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود.

هیچوقت یکجا نمی ایستد و گیج نمی ماند. هیچوقت دست از تلاش بر نمی دارد و عقب نمی کشد. همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود
دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راه های جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.

درس دوم: مورچه ها همه تابستان به فکر زمستان هستند. داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچه ها به شدت مشغول جمع کردن آذوقه برای
زمستان خود هستند، در حالی که گنجشک برای خود خوش می گذراند.

مورچه ها می دانند که در تابستان، اوقات خوش برای همیشه نمی ماند. بالاخره زمستان می آید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب می شود، نباید مغرور شوید و
تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست رو به رو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پس انداز کنید و به فکر آینده باشید و
یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسان های خوب همیشه هستند.

درس سوم: مورچه ها همه زمستان به فکر تابستان هستند. وقتی با سرمای طاقت فرسای زمستان مواجه می شوند، همیشه به خودشان یادآور می شوند که این همیشگی نخواهد بود
و بالاخره تابستان فرا می رسد و با اولین اشعه های خورشید تابستان، مورچه ها بیرون می آیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند.

وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور می کنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز می گذرد. اوقات خوش فرا می رسد و خیلی مهم
است که همیشه رویکردی مثبت به زندگی داشته باشید.

درس چهارم: مورچه ها هر چه از توانشان بر می آید را انجام می دهند. مورچه ها چه مقدار غذا در تابستان جمع می کنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای
کار است. هر چه که از دستتان برمی آید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است.

عقب نمی کشد و به این فکر نمی کند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمی کند. آنها فقط سهم شان را از کار انجام می دهند. موفقیت و خوشبختی
معمولاً در نتیجه 100% به دست می آید، یعنی همه آنچه که در توان دارید را به کار گیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را می بینید که با هر چه در
توانشان هست زحمت می کشند.

پس:

1. عقب نکشید.
2. به فکر آینده باشید.
3. مثبت اندیش باشید.
4. تا منتهای توان خود تلاش کنید.

و یک درس دیگر هم هست که می توانید از مورچه ها یاد بگیرید. آیا می دانستید که مورچه ها می توانند شیئی با 20 برابر وزن خود حمل کنند؟ شاید ما هم همینطور باشیم.
ما می توانیم سختی ها را به دوش بکشیم و حجم کارهای سخت و زیاد را مدیریت کنیم. دفعه بعد که چیزی موجب ناراحتی تان شد و تصور کردید که قادر به تحمل آن نیستید،
دلسرد نشوید. به آن مورچه کوچک فکر کنید و یادتان باشد که شما هم می توانید وزن بیشتری را به دوش بکشید!
 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

دلنوشته امروز پنجشنبه نوزده آذر 1394


سلام امروز پنجشنبه نوزدهم آذر سال 1394 ساعت سه بعد از ظهر است که من این مطالب را می نگارم امروز داشتم ایمیلم را چک میکردم به اشعار زیبایی برخوردم با خود گفتم آنها را درین نوشتار منتشر کنم شاید رد پای کسی به اینجا افتاد شاید این شعر ها برای او هم جالب باشد و حرف دلش را بگوید از چیزهایی بگوید که بیان آن گاهی جز با یک یا چند بیت شعری میسر نباشد.

ساعتش را درست یادم نیست:
روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست
دیدم انگار دوستت دارم ، علتش را درست یادم نیست
چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد
خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست
هی به عکست نگاه میکردم زیر چشمی و در خیال خودم
می زدم بوسه ها به پیشانی ت ، لذتش را درست یادم نیست
آن شب از فکر تو میان نماز ، بین آیات سوره ی توحید
لَم یَلد را ، یَلد وَلم خواندم! رکعتش را درست یادم نیست
باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد
پیش از اینها همیشه تنها بود مدتش را درست یادم نیست
خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبیر آن سرودن شعر
جای من یک نفر کنار تو بود صورتش را درست یادم نیست
مانده بود از تمام خاطره ها شاعری در میان آیینه...
اسم او بهار بود اما شهرتش را درست یادم نیست!...


تو کیستی:

تو کیستی که پراکنده در هوای منی
تنیده ای به وجودم ولی سوای منی

کجای زمزمه هایم،کجای حادثه ای؟
کجا بجویمت ای جان،که ناکجای منی

گره زدی به نگاهت کلاف چشم مرا
به این گره زدنت هم گره گشای منی

درین هجوم سیاهی که ماه پیدا نیست
چه باکم از بیراهه؟که روشنای منی

کسی شبیه تو درمن،مرا به دریا برد
رسیده ام به یقین:این که ناخدای منی

سوال کرده ام عمری:چرا...چرا...و اینک
تویی که پاسخ صدها چرا چرای منی

ولی سوال بدون جواب مانده ی من:
تو ای غریبه که هستی که آشنای منی

درد درویشی:

مست چشمانت نبودن کار آسانی که نیست
جنبه میخواهد،ولی این درد درمانی که نیست

میتوانم جان دهم در راه چشمانت ولی
در رهت قبلا فنا گشتم،دگر جانی که نیست

صد قسم دادم به چشمانت نظر بر ما کنی
در دل عاشق کشت انصاف و ایمانی که نیست

در خیالاتم برایت شعر میگفتم مدام
روی فرش قرمزی بر روی ایوانی که نیست

گفتمت با قلب ما بازی نکن،عشوه مکن
من ندانستم تورا در سینه وجدانی که نیست

چین مزن پیشانی ات دنیا ز حالم با خبر
درد درویشی دگر اسرار پنهانی که نیست


بیش از تمامی اینها:

بیش از تمام رنگهایت رنگ کاشی را...
بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را...

روزی زنی در عهد شاه عباس عاشق کرد
سرپنجه های روح یک معمارباشی را

آنوقت شعر و رنگ و موسیقی به هم آمیخت
پوشاند اسلیمی تن عریان کاشی را

حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق!
تندیس زیبایی که از من می تراشی را

روح مرا سوهان بکش، چکش بزن بشکن
بیرون بریز از من هواها را حواشی را

حل کن مرا ای عشق! ای تیزاب افسونگر!
ذرات جانم تشنه هستند این تلاشی را!

...
از نغمه ها آوازهای زنده رودت را...
بیش از تمام رنگهایت رنگ کاشی را...

از ماه تا ماهی

#پانته_آ_صفائی


زمستان:

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را

به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

(شهریار)