اوس اصغر به دخترش گفت، بنشین که صحبتی دارم ،
url
شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد
روزی روزگاری، تاجری که دکان بزرگی در بازار داشت دو شاگرد هم سن و سال را در همان سالی که این دکّان را خرید به کار گرفت. تاجر به یکی از شاگردان ماهی پنجاه
سکه و به دیگری ماهی دویست و پنجاه سکه دستمزد میداد.
شاگردی که کمتر حقوق میگرفت بارها و بارها خواسته بود دلیل این تفاوت را با صاحب کارش در میان بگذارد ولی هر بار ترسیده بود صاحبکارش از او دلگیر شود.
در یکی از سفرها که مرد تاجر به همراه شاگردی که حقوق کمتری میگرفت بود، تاجر بعد از اینکه معاملهی پرسودی را انجام داد خیلی خوشحال شد به همین دلیل به شاگرد
پیشنهاد داد تا با هم به قهوهخانه شهر بروند و نهار بخورند. بعد به طرف شهر خود حرکت کنند. وقتی نهار را خوردند شاگرد که تا آن موقع صاحب کارش را به این سرحالی
ندیده بود جرأت کرد تا سؤالی که همیشه در ذهن خود داشت را بپرسد شاگرد رو کرد به طرف صاحب کارش و گفت: ارباب! شما هر کاری به من میگویید، سعی میکنم به سرعت
و با بهترین کیفیت انجام دهم. ولی نمیفهمم، چرا حقوقم خیلی کمتر از همکارم هست.
تاجر لبخندی زد و به او گفت: پسرم طاقت بیاور، همین چند روز آینده دلیلش را به تو ثابت خواهم کرد.
یک هفته از آن مسافرت کوتاه شاگرد و استاد گذشته بود. و شاگرد گمان میکرد تاجر قولش را فراموش کرده تا اینکه یک روز که تاجر مشغول حساب و کتاب دفاترش بود و
دو شاگرد مشغول بسته بندی سفارشاتی که قرار بود به شهر دیگری بفرستند بودند که ناگهان صدای زنگهای شتران کاروانی به گوش رسید. صدای زنگولهی شتر کاروانیان
نوید یک کاروان تازه از راه رسیده و خریدوفروش کالا برای صاحب مغازه بود به همین دلیل اول او بود که متوجه نزدیک شدن کاروانیان شد.
صاحب مغازه رو به شاگردانش گفت: امیدوارم کالای خوبی به شهر ما آورده باشند اجناس شهر ما را هم خوب بخرند و به شهر خود ببرند.یکی از شما برود یک سر و گوشی آب
بدهد. ببینم یک خبر خوش میآورد. شاگردی که حقوق کمتری میگرفت برای اینکه شایستگیاش را به تاجر نشان دهد، سریع گفت: من میروم ببینم چه خبر است؟
چند لحظهای از رفتنش نگذشته بود که دوباره برگشت و گفت: یک کاروان بزرگ است با شترهای زیاد که یکی یک زنگوله بزرگ به گردن شترانش آویخته و صدای دوچندان ایجاد
میکنند. خیلی عجله داشتند فکر نمیکنم اصلاً در شهر ما توقفی داشته باشند.
تاجر همین طور که مشغول حساب و کتاب بود سرش را بالا گرفت رو به شاگردش لبخندی زد و گفت: ممنون! بعد رو کرد به شاگرد دیگری و گفت: تو برو ببین چه خبر هست؟
شاگرد که تا آن موقع مشغول کار بود دست از کار کشید لباسهایش را مرتب کرد اجازه گرفت و از دکّان خارج شد. مدت زیادی از رفتن شاگرد دومی گذشت ولی او برنگشت.
شاگرد اولی پیش خود گفت: نمیبیند که او برای اینکه از زیر کار دربرود از آن موقع تا حالا در کوچه و گذر مانده و تمام کارها را من تنها انجام دادم. بعد حقوق
بیشتر را به او میدهد.
خلاصه بعد از چند ساعت شاگرد دوم بازگشت تاجر از او پرسید: چه خبر؟پاسخ داد بله کاروانی بزرگ است با صد و چهل نفر شتر و بیست و پنج رأس قاطر که روی تمام آنها
بار بسته شده. حدود دوازده نفر از تجار آن شهر هم همراهشان هست. بارشان پارچهی ساده و مغز بادام و گردو است. مقصدشان شهر دیگری است ولی فکر میکنم ما بتوانیم
مقداری از کالای آنها را بخریم و میزان زیادی از کالای خودمان را به آنها بفروشیم چون شترهایشان بار زیادی را حمل نمیکنند. آنها برای اینکه شب مورد حملهی
راهزنان قرار نگیرند عجله داشتند تا هوا روشن است به کاروانسرای بعدی برسند. آنها تعریف ادویه و پشم این شهر را خیلی شنیده بودند. با آنها صحبت کردم و قرار
شد فردا صبح نمونهای از کالاهای موردنیازشان را برایشان ببریم تا اگر پسندیدند از ما بخرند. تاجر که با دقت حرفهای او را گوش میکرد، گفت: خیلی خوب، قیمت
چی؟ در مورد قیمت ادویه و پشم با آنها صحبت کردی؟
شاگرد گفت: در مورد قیمت با آنها صحبت نکردم. گفتم ارباب میآیند در آن مورد صحبت میکنند. تاجر گفت: احسنت! این پول را بگیر برای فردا کمی آب و غذا تهیه کن
تا فردا با هم به آن کاروانسرا برویم. وقتی شاگرد از دکّان خارج شد، تاجر رو به شاگردی که حقوق کمتری میگرفت گفت: حالا فهمیدی چرا حقوق او دو برابر تو است؟
--
سلام خدمت شما بازدید کننده گرامی در این نوشتار بر آنم تا به شش ویژگی مردانی که برای ازدواج مناسب نمیباشند و شایسته است خواهران در آستانه ازدواج به آن توجه داشته باشند خدمت شما تقدیم نمایم به امید آنکه مورد توجه و قبول شما گرامیان قرار گیرد و این حقیر را از نظرات سازنده خود محروم نفرمایید
1. پسرهای تی تیش مامانی:
پسرهای تی تیش همانطور که از اسمشان پیداست پسرهای نازی هستند که محتاج مراقبت و توجه دیگرانند، آنها قدرت زیادی از خود ندارند، اهل ریسک کردن در زندگی نیستند،
در هیچ زمینه ای استقلال ندارند و در واقع در ازدواج به دنبال یک "مامان" هستند که آنها را تر و خشک کند و مراقبشان باشد. این جور مردان بیش از حد به خودشان
می رسند و نه جذاب هستند و نه قابل اعتماد. به احتمال زیاد بینی شان را عمل زیبایی کرده اند، نگران جوش های صورتشان هستند، به اضافه وزنشان دقت زیادی دارند
و مرتب از کرم ضد آفتاب استفاده می کنند. آنها معمولا از خاکی شدن لباسشان می ترسند و برای هر تصمیمی هم با مامان مشورت می کنند. این نوع پسرها به شدت توجه
طلب هستند و گاهی حسودی هم می کنند. آنها واقعا توانایی گرداندن زندگی مشترک را ندارند و آویزان دیگران هستند. به شدت به طرف مقابلشان وابسته می شوند و او را
خفه می کنند. اما همه اینها با تصویری که ما از "مرد زندگی" داریم (مردی قدرتمند و مستقل) منافات دارد. اگر جزو این گروه هستید بدانید که موهای عجیب و غریب
شما هیچ جذابیتی برای طرف مقابلتان ندارد!
2. پسرهای سیب زمینی نشان:
فکر می کنید چرا پسرهای سیب زمینی نشان هیچ وقت نمی توانند ازدواج کنند؟ چون جلسه اول آشنایی آنها هرگز به جلسه دوم نمی کشد. رفتار آنها با کسی که قرار است
همسر آینده شان شود تفاوت قابل توجهی با رفتارشان با آقایان ندارد. به خاطر همین بیشترین جمله ای که از خانم ها می شنوند این است: "فکر می کنم ما به درد هم
نمی خوریم!" پسرهای سیب زمینی نشان (لطفا مرا ببخشید که از این اصطلاح برای توصیف این نوع پسرها استفاده می کنم، اما فکر نمی کنم اصطلاح دیگری وجود داشته باشد
که بتواند به این خوبی آنها را وصف کند) هیچ توجهی به طرف مقابلشان ندارند. آنها ممکن است ذاتا آدم های بی توجهی باشند، یا اینکه دچار یکی از این عوارض باشند:
اعتیاد به کار، اعتیاد به اینترنت و کامپیوتر، اعتیاد به ماشین، اعتیاد به خانواده اصلی، یا هر نوع اعتیاد دیگری که تمام توجهشان را به خود جلب می کند. نقطه
مشترکشان این است که طرف مقابلشان اصلا دیده نمی شود؛ و من به شما می گویم که هیچ دختری روی کره زمین نیست که نخواهد دیده شود.
3. پسرهای دخالت گر:
هیچ کس به این اندازه اعصاب خانم ها را به هم نمی ریزد. این نوع پسرها سر از همه کاری در می آورند. آنها در همه چیز دخالت می کنند؛ از آشپزی گرفته تا انواع
شیوه های لکه بری. البته اشکالی ندارد که آدم اطلاعاتش زیاد باشد اما مشکل آنها این است که در زمینه های کاملا زنانه ای که اصلا ربطی به آنها ندارد سررشته دارند
و این اطلاعات را مدام توی چشم خانم ها می کنند. تصور کنید مردی بخواهد به همسرش بگوید سرامیک ها چطور براق می شوند یا فسنجان چقدر وقت لازم دارد تا کاملا جا
بیفتد. پسرهای دخالت گر به مدل لباس و آرایش دیگران کار دارند و دقت زیادی روی ظرایف زنانه و جزییاتی از این دست دارند. البته بدتر از این هم هست: آنها پشت
سر این و آن حرف می زنند و خودشان را در روابط و مناسبات زنانه دخالت می دهند. حتی فکر کردن به آن هم … راستش را بخواهید دنیای زنان و مردان واقعا با هم تفاوت
دارد و از هم جداست، و هیچ کس انتظار ندارد یک مرد تا این حد وارد جزییات زنانه شود؛ شاید اینطوری بتوانید بیشتر وارد دنیای آنها شوید و آنها را درک کنید، اما
می توانید مطمئن باشید که به همان اندازه مورد نفرت آنها قرار خواهید گرفت.
4. پسرهای خودشیفته:
اولویت بندی زندگی آنها به این شکل است: اول خودم، دوم خودم، سوم هم خودم! آنها تمام مدت از خودشان و موفقیت هایشان در دنیای کسب و کار و روابط اجتماعی داد
سخن می دهند. طرف مقابل آنها به هیچ وجه فرصت ابراز وجود ندارد و هرگز نوبت حرف زدن او نمی شود چون خودشیفته ها بعد از اینکه دو ساعت تمام از خودشان تعریف کردند،
تلاش هایشان در زندگی را برشمردند و خوبی های خودشان را گفتند می گویند: "خب، دیگر بس است؛ زیاد از خودم حرف زدم. بگذار در مورد کارم برایت بگویم!" خودشیفتگی
یک اختلال شخصیتی به حساب می آید که البته در دنیای امروز رو به گسترش است. سر کردن با یک آدم خودشیفته واقعا خسته کننده است و انرژی زیادی از آدم می گیرد،
علاوه بر اینکه هیچ انرژی به آدم نمی دهد و او مدام مجبور است تعریف های فرد خودشیفته را تایید کند و حرف ها و نظرات خودش را قورت بدهد. البته خودشیفته ها بیشتر
اوقات واقعا آدم های موفقی هستند و جزو دسته "خالی بندها" قرار نمی گیرند اما به هر حال باید بدانند که هر شخصی برای خودش موفقیت های ریز و درشتی دارد و دوست
دارد شنیده و دیده شود. چاره اش این است که به جای فکر کردن به خودتان، کمی هم به طرف مقابلتان فکر کنید.
5. پسرهای مفلوک:
خر آنها از همان کُرِگی بی دم بوده: من پول زیادی ندارم. کار درست و حسابی ندارم. تحصیلات درست و حسابی ندارم. خانواده درست و حسابی ندارم. قدرت بدنی زیادی
هم ندارم. اینجور مردها هیچ کدام از این مشکلات و فلاکت ها را تقصیر خودشان نمی دانند، بلکه این سرنوشت و بخت بد آنها بوده که آنها را به این روز انداخته است.
آنها پدر و مادر خوبی نداشتند پس درست تربیت نشده اند، به خاطر شرایط سخت زندگی نتوانسته اند ادامه تحصیل بدهند، به خاطر اینکه مثل بقیه "پارتی کلفت" نداشته
اند نتوانسته اند کار خوبی پیدا کنند، و "رفقای ناباب" هم آنها را از راه به در کرده اند! جلسه آشنایی آنها بیشتر شبیه مراسم عزاداری است و طرف مقابلشان باید
دستمال به دست بنشیند و برایشان گریه کند اما به هر حال باز هم بخت با آنها یار نیست و در ازدواج هم شانس نمی آورند چون آنها دو شرط اصلی شروع زندگی مشترک را
ندارند: اول مسوولیت پذیری و دوم حداقل امکانات و توانمندی برای چرخاندن چرخ زندگی.
6. پسرهای بی بند و بار:
تعهد، اولین شرط لازم برای ازدواج است و مهمترین شرط برای یک دختر ایرانی. پسرهای بی قید و بی تعهد شاید بتوانند در ابتدا خودشان را توی دل کسی جا کنند (مسلما
آنها هرگز نمی روند به کسی بگویند "سلام من آدم غیرمتعهدی هستم، با من ازدواج می کنی؟!") اما بعد از مدتی نشانه هایشان بروز می کند و طرف مقابلشان را از آنها
فراری می دهد. نشانه های این جور پسرها هم برای کسی پوشیده نیست: آنها رفتار متعهدانه ندارند و پای حرف ها و قول هایشان نمی ایستند، به شروع زندگی مشترک اهمیت
زیادی نمی دهند، مدام چشمشان می چرخد، روابطشان با غیرهمجنس حتی جلوی همسر آینده شان حد و مرزی ندارند، مدام کارهایشان را توجیه می کنند و برای خودشان دلیل
می تراشند، و رفتارهای مشکوک زیادی دارند که هر دختر باهوشی به راحتی می تواند آنها را ردیابی کند. قطعا آنها تکیه گاه خوبی برای یک ازدواج سالم نیستند. چه
کسی حاضر است چنین کاری کند؟!
با سلامی دوباره خدمت شما بازدید کننده گرامی این بار خدمت رسیدم تا مطالبی چند در خصوص روش درست میوه خوردن که بسیاری از ما به آن توجهی نمیکنیم ولی این موضوع آن قدر مهم است که دکتر استفان مک از آن به عنوان راهکار درمانی برای درمان سرطان بهره میبرد امید که مورد توجه قرار گیرد.
دکتر استفان مک با بسیاری از بیماران سرطانی غیر معمول برخورد می کند.
ایشان قبل از پاک کردن بدن بیماران به وسیله انرژی خورشیدی، به شفای بیماری
بیماران در بدن علیه مریضی باوردارند. متن زیر از ایشان را بخوانید:
این یکی از راهکار های درمان سرطان است.
احتمال موفقیت من در درمان سرطان حدود 80درصد است.
بیماران سرطانی نباید بمیرند. علاج سرطان تقریبا پیدا شده است و رمز آن در
خوردن میوه است.
چه باور کنید چه نکنید.
من جداً متاسفم برای صدهابیماری که در راه درمان های رایج می میرند.
خوردن میوه:
همه ما فکر می کنیم خوردن میوه به معنی خریدن، خُرد کردن وگذاشتن در دهان است!
این به این آسانی که شما فکر می کنید نیست. خیلی مهم است که بدانید چه وقت و
چطور میوه بخورید.
راه درست میوه خوردن چیست؟
میوه را بعد از وعده غذایی نخورید.
"میوه را باید با معده خالی میل کنید."
وقتی میوه را با معده خالی میخورید نقش بزرگی در سیستم گوارش و تامین انرژی
زیاد برای کاهش وزن و بقیه کارهای روزانه ایفا میکند.
میوه مهمترین بخش مواد غذایی است.
فرض کنید دو تکه نان و تکه ای میوه خورده اید.
تکه میوه آماده است مستقیم از گلو وارد معده شود درحالی که نان خورده شده قبل
از میوه مانع ان می شود.
به عبارتی کل وعده نان و میوه هر دو فاسدشده و تبدیل به اسید می شوند.
درست زمانی که میوه با غذا تداخل پیدا می کند بقیه مواد باقی مانده فاسد می
شود.
درنتیجه لطفا میوه را با معده خالی یا قبل از وعده غذایی میل کنید.
شنیده اید که مردم می گویند:
هروقت هندوانه می خورم آروغ می زنم، وقتی میوه استوایی می خورم شکمم باد می
کند، وقتی موز می خورم احساس اسهالی می گیرم و....
در واقع اگر میوه با معده خالی خورده شود هیچ یک از این مشکلات پیش نمی اید.
آید.
میوه با بقیه غذاها فاسد می شود و تولید گاز می کند در نتیجه دچار نفخ می شوید.
سفیدی مو، کچلی، استرس زیاد و حلقه قهوه ای دور چشم اتفاق نمی افتد اگر میوه
را با معده خالی بخورید.
براساس تحقیقات دکتر هربرت جز لیمو و پرتقال که اسیدی هستند همه میوه ها در
بدن قلیایی می شوند.
اگر شما رمز خوردن می وه را دریافتید پس راز زیبایی، طول عمر، سلامتی، انرژی،
شادمانی و وزن نرمال را یافته اید.
وقتی می خواهید آبمیوه میل کنید فقط آب میوه تازه میل کنید نه آبمیوه داخل
قوطی، بطری یا پاکت.
حتی آبمیوه گرما دیده ننوشید.
میوه های پخته نخورید چون هیچ ماده مفیدی به بدن نمی رسانَد!!
شما فقط مزه ان را می چشید، پختن همه ویتامین ها را از بین می برَد.
با این حال خوردن میوه تازه حتی از نوشیدن آب آن مفیدتر است.
اگر میخواهید آبمیوه تازه میل کنید ان را جرعه جرعه و به ارامی بنوشید تا با
بزاق دهان مخلوط شود قبل از این که آن را قورت دهید.
شما میتوانید 3 روز "روزه" میوه بگیرید تا بدن کاملا تصفیه شود.
در طول این 3 روز فقط میوه بخورید و آبمیوه تازه بنوشید.
شما سورپرایز می شوید وقتی دوستانتان از شادابی شما حرف می زنند.